مرگ من
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
***
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
***
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
***
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروزها،دیروزها
***
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمر های سرد
***
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
***
می خزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
***
یاد می آرم که در دستان من
روزگاری شعله میزد خون شعر
***
خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
***
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
***
بعد من ناگه به یک سو می روند
پرده های تیره دنیای من
***
چشمهای ناشناسی می خزند
روی کاغذها و دفترهای من
***
در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من با یاد من بیگانه ای
***
در بر آینه می ماند به جای
تار مویی نقش دستی شانه ای
***
می رهم از خویش و میمانم ز خویش
هرچه بر جا مانده ویران می شود
***
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان می شود
***
می شتابد از پی هم بی شکیب
روز ها و هفته ها و ماه ها
***
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره می ماند به چشم راه ها
***
لیک دیگر پیکر سرد مرا
می فشارد خاک دامنگیر خاک
***
بی تو دور از ضربه های قلب تو
قلب من می پوسد آنجا زیر خاک
***
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم میشویند از رخسار سنگ
***
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ
***
ریل
تو آنسوی ریل ... من این سو
هر بار که دستم را بسویت دراز کردم
قطاری از میان ما رد شد !